..

ممنون خانم دکتر

صدرا جون خانم دکتری که شما رو پیشش میبرم لطف کرد و از وبلاگت دیدن کرد.وقتی تو قسمت نظرها اسم خانم دکتر رو دیدم خیلی ذوق کردم.چون خوشحال شدم که وقتی بزرگ شدی ببینی که خانم دکترت هم دوست داشته و واست یادگاری گذاشته. ممنون خانم دکتر ...
9 خرداد 1392

عکسای جدید صدرای مامان

الهی فدای تو بشم من که داری زندگیه من و بابایی رو شیرین تر میکنی.زندگی ما با وجود تو معنا گرفت.   این لباسات چزو لباسای هستش که واست از تهران خریده بودم.خیلی هم بهت میاد هزااااار ماشالله. اینجا داشتیم با هم بازی میکردیم و من هی ازت عکس می انداختم. این لبخند خوشگلت رو بابایی شکار کرد و زود ازت عکس گرفت.فدااااات شم من....   جوجوی من نمیدونم چرا صورتت رو چنگ میزنی و زخمی میکنی.درحالیکه ناخن هات کوتاهه همیشه.   فداااااااااااااااات بشم من مامانی ...
5 خرداد 1392

مامان بی وفا

صدرای گلم ... خوب میدونم که خیلی بی وفا شدم و دیر به دیر میام وبلاگت.باور کن سرم شلوغه.از طرفی میرم سرکار.از طرفی به کارهای دیگه میرسم. میدونم که از دستم ناراحتی.ولی باور کن همه تلاش من و بابایی واسه خاطر آینده تو گل پسره. دوست دارم الان خسته بشم ولی آینده تو رو تضمین بکنم.چند روز قبل خواستم از کارم استعفا بدم که عمو رئیس مخالفت کرد و در عوض لطف کرد و ساعات کاری رو کمتر کرد تا راحتتر به تو برسم و اینقدر به مامان جون زحمت ندیم واسه نگهداری از تو.البته فعلا تا یه همکار جدید برای کمک پیدا نکردم باید با اصول قبل برم سرکار.انشالله بعد از پیدا کردن همکار جدید ساعات کاریم نصف میشه و دیگه شرمنده تو و مامان جون نمیشم. ...
5 خرداد 1392

کمیاب شدن شیر پسر نازم

پسر گلم الهی من فدات بشم... مامانی,شما شیر خشک میخوری.حدود 1ماه شیر نان خوردی که به دلیل نفاغ بودنش شیرت رو عوض کردیم و ببلاک اج آ خوردی تا حدود 4/5 ماهگی که بدلیل کمیاب و گرون شدنش شیرت رو به هومانا تبدیل کردیم. همه چی خوب پیش میرفت و شیر هومانا خیلی با سیستم بدنت سازگاری داشت تا اینکه شکر خدا اونم کمیاب شد.در حدی که حتی شرکت های پخش هم از این شیر نداشتند و من باز به شیر نان پناه آوردم. غافل از اینکه سیستم بدن تو گل پسر تغییر کرده و دیگه با شیر نان سازگاری نداره. خلاصه مامانی,آخر سر به عمو ایرج گفتیم تا برات از کرج شیر هومانا بیاره.طفلی عمو ایرج کلی گشته بود تا تونسته بود واست شیر پیدا کنه و 47 تا شیر ه...
5 خرداد 1392

آبا ما رو تنها گذاشت

پسر گلم 2 روز پیش آبا رفت پیش خدا و ما رو تنها گذاشت. ای خدا ... چقدر سخته باورش.دارم خفه میشم.قلبم میسوزه.داغ نبودنش داره آتیشم میزنه.آخه چرا باید بره.اونکه مریضی خاصی نداشت..فقط پیر بود. مامانی ببخش اگه نمیتونم خوب برات بنویسم.مغزم کار نمیکنه.اشکام نمیزاره نوشته هامو ببینم. میخوام داد بزنم . یه بغضی تو گلومه که هر چقدر گریه میکنم خالی نمیشه. بابا وحید واسم یه عکس بزرگ از آبا در آورده و قاب کرده تا حداقل عکسش رو داشته باشم. الان که به عکس قاب شده اش نگاه میکنم حس میکنم همه اینا خوابه...شایدم یه شوخیه مزخرف... هر چی که هست من این اتفاق رو دوست ندارم.نمیخوام حقیقت باشه. ...
26 ارديبهشت 1392

یه قابلمه عکس ...

92/2/22 الهی فدات بشم من ....   گل پسرم,هروقت با تلفن حرف میزدم زل میزدی به سیم گوشی.منم آخر سر سیمو در آوردم و دادم دستت تا ببینم چه عکس العملی نشون میدی که تا دیدم میزاری دهنت سریع ازت گرفتمش.   وقتی بابایی مشغول کار با لپ تاپ بود, جوری به مانیتور نگاه میکردی انگار میفهمی اون تو چه خبره .....   عاشق این کارت هستم.وقتی اینجوری دستمو میگیره برای بار هزارم عاشقت میشم...   2 هفته قبل یه نقطه سفید رو لثه پایینی دهنت دیدم و ذوق کردم که از الان دندون در میاری و به عالم و آدم خبر دادم که هوووووووووووراااااااااااااااا..... پسرم دندون در میاره.بعدا که مامان جون ن...
23 ارديبهشت 1392

سالگرد پیوند عشق ما

                                               همسرم ...   مرد من ...       تکیه گاهم ...              بهترین بهانه زندگی ...                     2 سال قبل در تاریخ 90/2/18 لباس آرزوهامو تنم کردم و...
23 ارديبهشت 1392

واکسن 4 ماهگی

پسر نازم شما تاریخ 92/2/11 واکسن 4 ماهگیت رو زدی.البته من سرکار بودم و مامان جون شما رو برد مرکز بهداشت تا واکسنت رو بزنی. واکسن 2 ماهگیت رو که زدیم اصلا تب نداشتی و من فکر میکردم باز هم همونطور راحت میگذرونی این دوران رو. که اشتباه فکر کرده بودم.شب که بابا وحید لالا کرد و من و شما بیدار موندیم حس کردم بدنت گرمه و بعد از اندازه گیری دمای بدنت با تب سنج دیدم که بعععععععععععععله ... گل پسرم تب داره. چند بار پاهاتو آب گرفتم تا اینکه کمی بهتر شدی.الهی من فدات بشم که تب باعث شده بود بی حوصله بودی و فقط نق میزدی. اشکال نداره مامانی.... در عوض قوی میشی و هیچوقت مریض نمیشی. ...
23 ارديبهشت 1392

الان باید از کجا شروع کنم؟

مامانی الان که بعد از مدتها اومدم وبلاگت دقیقا نمیدونم از کجا شروع کنم؟؟؟؟؟؟؟ شاید ترتیب خاطره ها رو خوب یادم نباشه.واسه همین خلاصه وار برات مینویسم. مامانی جونم,وقتایی که من میرم سر کار شما خونه مامان جونینا میمونی و خیلی هم مامان جون و بابا جون رو دوست داری. طوریکه تا اونا رو میبینی میخندی و دستاتو تکون میدی واسشون. الهی قربون مامان جون و بابا جون برم که اینقدر زحمت ما رو میکشن و شکایتی هم از این وضع ندارن.   ...
23 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد