..

پسرم وارد ماه چهارم زندگیش شد

پسر نازم دیروز در تاریخ 92/1/10 سه ماهگیتو تموم کردی و وارد ماه چهارم شدی. طبق معمول هر ماه بردمت پیش دکترت تا معاینات ماهیانه رو انجام بده. نازگلم 7 کیلو شدی ... با قد 67 سانت خانم دکتر معاینات لازم رو انجام داد و گفت ماشالله خیلی شلوغه صدرا جون.اصلا رو مبل و تخت و ... نزارینش.چون امکانش هست خودشو بندازه پایین.آخه مامانی از الان خودتو بلند میکنی تا بشینی. خانم دکتر گفت از ماه بعد غذای کمکی رو هم شروع میکنیم. الهی فدات بشم من.انقدر دوست دارم با قاشق یه چیزی بدم بخوری.... احساس میکنم اونوقت دیگه بزرگ شدی. جیییییگر گل پسر مو .....   ...
11 فروردين 1392

عکسای خووووجل از فرشته من

مامانی گلی عکس جدید داری که وقت نکردم بزارم. اینم از عکسای نازپسرم     مامان زبونت و بزار تو....   تولد بابایی... خوابت میاد ولی نمیخوابی تا مبادا چیزی بشه که شما بیخبر بمونی...   کیک های تولد بابایی که دوست داشتم تو هم بتونی بخوری   روز تولد بابایی راحت خوابیدی تا من به کارام برسم   پسر گلم من عاشقتم ...
11 فروردين 1392

تولد بابا وحید شماره 2

عزیزم شب 7 فروردین  طبق قرار قبلی واسه بابایی تولد گرفتیم و از اونجایی که دیگه سورپرایزی نبود تولد رو خونه خودمون گرفتم.حتی بابایی کیک تولد خودشو خرید و آورد خونه. شب ساعت 8 بود که عمو فرداداینا و عمو داووداینا اومدن و تولد شرووووع شد. تو گل پسر هم خیلی خیلی آروم بودی و اصلا اذیت نکردی.طوریکه همه میگفتن واااای صدرا چه آرومه. مامانی آخه نمیدونن که تو فقط وقتی خونه شلوغه آرومی و صدای آهنگ بلند رو دوست داری. شب ساعت 1 بود که مهمونا رفتن و شما تا اونوقت شب یکسره بیدار بودی و باوجود اینکه چشمات از شدت بیخوابی قرمز شده بود همچنان با شوق و خنده به رقصیدن مهمونا نگاه میکردی. حتی وقتی علی کوچولو...
10 فروردين 1392

تولد بابا وحید

صدرا جونم روز 2 فروردین تولد بابا وحیده.   پارسال که مامان جون و باباجون که الهی قربونش برم واسه بابایی تولد گرفته بودن و سورپرایزش کرده بودن و امسال هم مثلا من خواستم سورپرایزش کنم که نشد. از 1-2 هفته قبل با عمو فرداد و خاله فاطمه قرار داشتیم که واسه بابایی تولد بگیریم و کلی مهمون دعوت کنیم و به یه بهونه بابایی رو بکشونیم خونه عمو فرداد تا بابایی سورپرایز بشه. حتی شب عید کلی هم خرید کردیم واسه جشن تولد.ولی باز هم طبق معمول یه عروسی بی موقع همه چیزو خراب کرد. شب 1 فروردین بود که به بابایی گفتم مامان جون حرید داره.بریم با هم اونا رو بخریم.و رفتیم بیرون که خریدای منو به اسم مامان جون بخریم ...
10 فروردين 1392

عید دیدنی صدرا جون

نازگلم سال تحویل امسال ساعت 2:30 بعد از ظهر بود.من که مثل همیشه یواش یواش آروم میشم داشتم پوشکتو عوض میکردم که به ثانیه های آخر سال رسیدیم. با عجله بغلت کردم و همونجور بدون شلوار دادمت بغل بابایی که مثلالحظه تحویل پیش هم بشینیم و اینجوری شد که شما بدون شلوار وارد سال 92 شدی.ههههههه پسرم همیشه برام عجیب بوده که چرا لحظه سال تحویل گریه ام میگیره. نمیدونم اون لحظه چه حسی تو دلم هست؟!حسرت سال گذشته؟شادی برای سال جدید؟یاداوری ناراجتی های گذشته؟نمیدونم واقعا... فقط از خدا میخوام امسال و سالهای بعد تنها چیزی که پیش رو داریم شادی و سلامتی باشه. پسرم ...       ...
10 فروردين 1392

دوست محمد کچل

    مامانی این عکس رو واسه خاله مرضیه و محمد جون گذاشتم.انقدر گفتن پسرت مو داره و پسر ما کچله که تو از عشق زیاد به محمد جون انقدر غصه خوردی که موهات داره میریزه.... ...
7 فروردين 1392

اولین چهارشنبه سوری گل پسرم

نی نی تپل من امسال اولین چهارشنبه سوری بود که شما تو زندگی من و بابایی بودی. هرچند که شما چیزی از چهارشنبه سوری متوجه نشدی. چون خونه مامان جون بودی و من و بابایی کارخونه دوست بابایی بودیم. چون هوا سرد بود مامان جون گفت صدرا رو نبرین تا اوفی نشه و تو موندی خونه مامان جون و باباجون. مامانی نمیخوام از مکانی که تو نبودی خاطره تعریف کنم.ولی فقط اینو میگم که خیلی خوش گذشت به ما.کلی نای نای کردیم و خوش گذروندیم. یادگاری اون شب هم واسه من یه سرماخوردگیه خوشگل و مامانی موند که هنوز دارم فس فس میکنم. چیز جالبی که بود شوخی مامان جون با ما بود.من زنگ زدم حالتو بپرسم که مامان جون گفت:صدرا خوبه.فقط فشارش پایین اومده....
7 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد