..

تولد بابا وحید شماره 2

1392/1/10 16:48
نویسنده : مهسا عیب پوش
271 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم

شب 7 فروردین  طبق قرار قبلی واسه بابایی تولد گرفتیم و از اونجایی که دیگه سورپرایزی نبود تولد رو خونه خودمون گرفتم.حتی بابایی کیک تولد خودشو خرید و آورد خونه.

شب ساعت 8 بود که عمو فرداداینا و عمو داووداینا اومدن و تولد شرووووع شد.

تو گل پسر هم خیلی خیلی آروم بودی و اصلا اذیت نکردی.طوریکه همه میگفتن واااای صدرا چه آرومه.

مامانی آخه نمیدونن که تو فقط وقتی خونه شلوغه آرومی و صدای آهنگ بلند رو دوست داری.

شب ساعت 1 بود که مهمونا رفتن و شما تا اونوقت شب یکسره بیدار بودی و باوجود اینکه چشمات از شدت بیخوابی قرمز شده بود همچنان با شوق و خنده به رقصیدن مهمونا نگاه میکردی. حتی وقتی علی کوچولو چراغها رو خاموش کرد عصبی شدی که نمیتونی رقصیدن عمو فرداد و بابایی رو ببینی.

شب ساعت 1:30 شما خوابیدی.ساعت 7:30 صبح بود که با صدای گریه تو بیدار شدم و متعجبانه دیدم انقدر خسته بودی که 6 ساعت تمام خواب بودی و حتی شیر هم نخواستی.

شیرت رو که خوردی اماده شدیم تا اول شما رو ببریم خونه مامان جون و بریم واسه مراسم چهلم بابای عمو فرداد. عصر که از سر مزار و غذاخوری و مسجد تموم شدیم من و خاله نگین رفتیم بیرون و باز شما خونه مامان جون بودی.سر شب بود که عمو فرداد زنگ زد شام همگی بریم بند و از اونجایی که مامان جون نمیخواد شما سرما بخوری گفت صدرا بمونه اینجا بعدا میاین دنبال صدرا.

ما هم ساعت 12 رفتیم دنبالت و با خیال اینکه شما راحت میخوابی رفتیم خونه.

وااااای صدرا جونم.فکر کنم از دستم عصبانی بودی که کل روز بدون من بودی.چون دقیقا 12 دفعه از خواب بیدار شدی.یعنی یه جیزی تو مایه های نیم ساعت یکبار.هیچ مشکل جسمی هم نداشتی.فقط چون خیلی شدید کش و قوس میدی به بدنت از شدت کش و قوس از خواب میپریدی و یا انگشتت رو میزاشتی زیر پستونکت و یهو از دهنت در میاوردی پستونک رو و ایندفعه گریه میکردی که پستونکم کو؟؟؟

آخر سر ساعت 8:30 - 9 بود که تحویل بابایی دادمت و برای اولین بار بدون نگرانی از اینکه بابایی چجوری نگهت میداره راااااااحت خوابیدم.فکر کنم 1 یا 1:30 ساعت خوابیدم و مجبورا بیدار شدم تا بریم خونه عزیز تا عمه زهرا رو هم ببینیم.وای صدرایی عمه زهرا انقدر ماه شده با اون شکم کوچولوش.انشالله که روز زایمانش.

الهی فدای تو بشم من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمومحیط بان
12 فروردین 92 0:49
با سلام و آرزوی سلامتی واسه شما ونی نی نازتون در آستانه روز طبیعت 13 فروردین منتظر حضور و نظرتون تو وب نی نی های حافظ محیط زیست هستیم . با تشکر
انسیه
14 فروردین 92 4:02
مراسم چهلم بابای عموفردادهمین که دیشب میرقصیدطفلی حالشم اصلاخوب نیست درفراق پدرچه زجه ای میزنهخوب هوس دربندهم میکنه چه آقافردادزودفراموش میکنه همه چیزونه مهسا خندم گرفتشوخی کردم


بابا 10 روز بعد از فوت باباش داشت خونه ما میرقصید و میگفت الان تن بابای من تو گورمیلرزه.آخه نیست باباش زمینگیر شده بود.خیلی اذیت شدن.آماده این روزا بودن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد