اولین چهارشنبه سوری گل پسرم
نی نی تپل من
امسال اولین چهارشنبه سوری بود که شما تو زندگی من و بابایی بودی. هرچند که شما چیزی از چهارشنبه سوری متوجه نشدی. چون خونه مامان جون بودی و من و بابایی کارخونه دوست بابایی بودیم.
چون هوا سرد بود مامان جون گفت صدرا رو نبرین تا اوفی نشه و تو موندی خونه مامان جون و باباجون.
مامانی نمیخوام از مکانی که تو نبودی خاطره تعریف کنم.ولی فقط اینو میگم که خیلی خوش گذشت به ما.کلی نای نای کردیم و خوش گذروندیم.یادگاری اون شب هم واسه من یه سرماخوردگیه خوشگل و مامانی موند که هنوز دارم فس فس میکنم.
چیز جالبی که بود شوخی مامان جون با ما بود.من زنگ زدم حالتو بپرسم که مامان جون گفت:صدرا خوبه.فقط فشارش پایین اومده.دست و پاهاش یخ کرده.
من با نگرانی پرسیدم:وا... چرا؟
مامان جون هم با خنده گفت:آخه میگه مامان و بابام منو نبردن.ترقه هم نخریدن واسم که برم تو کوجه بندازم ...
وااای مامانی نگو.....مردم از خنده با این حرف مامان جون.آخه این حرفو با لحن بچه گونه گفت و خیلی با نمک بود لحنش.
الهی من فدات بشم که فشارت پایین اومده.مامانی باور کن جای مناسب برای شما نبود.وگرنه حتما میبردمت.
چهارشنبه سوریت مبارک باشه فندقم