..

دندون....

صدرای من خواهشا فکری به حال دندونت بکن.داری وارد ماه 10 میشی ولی دریغ ازدندون. منتظریماااااااااااااااا ......... ...
8 مهر 1392

سلامی دوباره

  سلام عسلم.خوبی؟ صدرای مامان نمیدونم چجوری از شیطنت هات بگم تا دلیل غیبت های وبلاگیم رو درک کنی. فقط  اینو بدون که وقت نفس کشیدن هم نمیدی بهم.تا یه مدت قبل بیشتر خونه مامان جون بودی و من وقت آزاد زیاد داشتم تا به کارام برسم  ولی الان دیگه مثل قبلا راحت نیستم. چون طفلکی مامان جون خیلی خسته میشه و من سعی میکنم تا  مجبور  نشدم شما رو پیش مامان جون نبرم.به قول بابایی در دیزی بازه حیای پیشی کجاست؟ فدای تو پسر نازم بشم که روز به روز داری بزرگتر و سنگین تر میشی. خیلی دوست داری که راه بری.میگیری از مبل و میز و با دست دیگه خودتو میک...
8 مهر 1392

اولین مسافرت صدرای من

صدرای من امروز با هم رفتیم تبریز.من و شما و باباجون و مامان جون و خاله آرزو و ماهان و مهیار.بابایی چون کار داشت نتونست باهامون بیاد. صبح ساعت 7 راه افتادیم و شب هم ساعت 12 برگشتیم. خیلی خوش گذشت و شما اصلا اذیت نکردی. با هم رفتیم مجتمع خرید لاله پارک و کلی خرید کردیم.هم واسه شما و هم واسه خودم.واسه بابایی هم فقط خوراکی های خارجی خریدیم. آخه 2-3 روز قبل کلی خرید کرده بود(3 جفت کفش و شلوار و پیراهن و تیشرت).ایندفعه نوبت ما بود. باید بگم که شما اصلا اذیت نکردی و تو کالسکه نشسته بودی و دوروبرت رو نگاه میکردی. جایی که مطمئنم بهت ...
13 شهريور 1392

ویروس ناقلا منو از پسرم دور کرد...

  صدرای مامان.... 2-3 روز قبل یه مریضی عجیب غریب مخلوطی از سرماخوردگی و کوفتگیه بدن اومد سراغم. دکتر که رفتم گفت گلوم عفونت داره و تمام بدنم ضعیف شده.نباید نزدیک تو باشم.حداقل فاصلم از تو باید 2 متر باشه.گفت اگر هم شیر خودتو میدی به پسرت.دیگه نباید بدی.البته شما شیر خشک میخوری و از این بابت نگرانی ندارم.آقای دکتر هم قربونش برم اصلا دریغ نکرد ازم و چند تا آمپول تپل و مپل هم نوش جان کردم و کلی هم دارو داد بهم تا خوب بشم. خلاصه طی این تشخیص دکتر,شما 2 شب میشه که خونه مامان جون هستی.الهی بمیرم واسه مامان جون که با وجود پا درد و دست درد ای...
10 شهريور 1392

لطف بابای ارشیا به صدرای من

  پسر نازم شما یه دوست وبلاگی ناز و شیرین زبون داری به اسم ارشیا شیر مرد کردستان. بابای ارشیا که پدر مجازیه منم محسوب میشن در حق ما خیلی لطف دارن. آخرین لطفشون در حق ما شعری بود که برای شما گفتن. شعر قشنگ و پر احساسیه.   گل باغ دلمی,صحنه تاراج غمی شعله هر نفسی,خاطره جام جمی ماه تابانی و عیسی دم آلام منی ساده اما به نفس یوسف کنعان منی نام صدرا چو برند موی تنم سیخ شود زان همه عزت و فرزانگی و خوش سخنی عشق خالص دیده ام در ورق دفتر دل و تو اندر یم عشاق,صفای یمنی عزت و حرمت و دولت همه بهر تو بود شه شبس...
10 شهريور 1392

الوعده و وفا

  عشقم سلام.... من اومدم تا به قولم عمل کنم و زود به زود پست بزارم تو وبلاگت. عزیزم.... این مدتی که نمینوشتم برات,خیلی چیزا تو سیر تکاملی رشدت عوض شده. شما خیلی شیطون شدی و اصلا آروم نمیشینی.بغل که میای میخوای بذارمت زمین.وقتی هم که میذارمت زمین,چهاردست و پا میای سمت من و لای پاهام می ایستی و دستت رو بالا میگیری سمت من که یعنی بغلم کن. اصلا به اسباب بازیهات علاقه نداری.اصرار داری که وسایل خونه رو بدیم بهت تا باهاشون بازی کنی.مثلا کنترل تلویزیون و دمپائی و کاسه بشقاب آشپزخونه و ..... من هنوز نمیدونم این وسایلها چه جذابیتی برات داره؟؟؟؟!!!!!...
6 شهريور 1392

قووووووووول میدم .....

        عشق قشنگم ... میدونم خیلی دیر به دیر برات مینویسم.ولی از امشب تصمیم گرفتم دوباره مثل قبلنا زود به زود برات بنویسم.   دوباره مثل اونوقتایی که هر یه روز در میان برات مینوشتم. قووووووووووووول میدم عشقم. ...
4 شهريور 1392

دلیل کم کار شدن وبلاگ صدرا جون

  عشق مامان یه مدتی میشه کمتر میام وبلاگت و خاله جونی ها نگران شدن از کم کاریمون. منم با این پست میخوام دلیل کم کاریمو توضیح بدم. دوستای گلم همونطور که اکثرا میدونید, همسر من خواننده ست و تقریبا از 2 سال قبل این شغل منم درگیر خودش کرد و من شدم دی جی مراسمات و مدیر برنامه های همسرم. حتی تا چند هفته قبل از بدنیا اومدن صدرا هم مراسماتم رو میرفتم و یه جورایی معروف شده بودم به دی جی حامله. بعد از زایمانم هم اولین مراسمم رو 20-25 روز بعد از زایمانم رفتم.میخواستم بیشتر استراحت کنم ولی مشتری هام و همکارهایی که باهاشون کار میکردم بهم مهلت استراحت ندادن. الانم یه مد...
29 مرداد 1392

حرف دل یهویی

عشقم ....  الان خونه مامان جون هستی و من یهویی دلم برات تنگ شد. تو عشق منی.اونقدر دوست دارم که حد و مرز نداره. مامان جون یه تکیه کلامی داره که میگه : حاضرم از یه مرض صعب العلاج ذره ذره بمیرم ولی یه تیغ هم تو دست شما بچه هام نره. اونوقتا زیاد درک نمیکردم این حرف رو.شاید هم خندم میگرفت.ولی الان که خودم مادر شدم کامل حرفش رو درک میکنم. صدرای من.... حاضرم همین الان جونم رو واست بدم. من بدون تو می میرم. تو معنای زندگی منی. من عاشق تو و البته بابا وحید که حس عاشقی رو با من آشنا کرد. از روزی که باباوحید رو شناختم زندگیم قشنگتر شد...
21 مرداد 1392

پسرم دوربین دوست داره

عشق کوچولوی من دیروز میخواستم بخوابونمت ولی باز طبق معمول داشتی لجبازی می کردی و نمی خوابیدی. منم به ذهنم رسید که شما عاشق دوربین عکاسی هستی و دوربین شاید کمی آرومت بکنه که البته حدسم درست بود و با دیدن دوربین آروم شدی. منم تا دلم میخواست ازت عکس انداختم.   اینم چادر معروفت که حتی سوژه فیس بوک هم شده به لطف عمو افشین     بقیه عکسها تو ادامه مطلب       اخماشو ببین تو رو خدا......     انقدر ازت عکس انداختم که نگو... اینجا هم دارم از پاهات عکس میندازم تا بخندونمت و موفق ه...
21 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد