اولین مسافرت صدرای من
صدرای من
امروز با هم رفتیم تبریز.من و شما و باباجون و مامان جون و خاله آرزو و
ماهان و مهیار.بابایی چون کار داشت نتونست باهامون بیاد.
صبح ساعت 7 راه افتادیم و شب هم ساعت 12 برگشتیم.
خیلی خوش گذشت و شما اصلا اذیت نکردی.
با هم رفتیم مجتمع خرید لاله پارک و کلی خرید کردیم.هم واسه شما و
هم واسه خودم.واسه بابایی هم فقط خوراکی های خارجی
خریدیم.
آخه 2-3 روز قبل کلی خرید کرده بود(3 جفت کفش و شلوار و
پیراهن و تیشرت).ایندفعه نوبت ما بود.
باید بگم که شما اصلا اذیت نکردی و تو کالسکه نشسته بودی و
دوروبرت رو نگاه میکردی.
جایی که مطمئنم بهت خوش گذشت تو سالن بازی مجتمع خرید لاله
پارک بود.محو تماشای دستگاه های بازی بودی.
کلی هم عکس انداختی.یه جورایی برات حکم آتلیه عکاسی رو داشت.
شب هم تو ماشین باباجون بودی و بغل مامان جون خوابیدی.منم تو
ماشین خاله آرزو کل راه رو خوابیدم.تنبلی خیلی میچسبه بخدا.
وقتی اومدیم خونه بابایی یه اعترافی کرد که بدون ما اصلا خوش
نگذشته بهش و وقتی ما نیستیم انگار گیج و منگ میشه.
از همین جا اعلام میکنم که بابایی گیج و منگ بودنت تز ظرف خالیه
بستنی و پوستهای خربزه مشخصه.ماشالله خوب میخوری وقتی ما
نیستیم.
اینم عکسای صدرای من
تو راه رفتن به تبریز داری با قوطی خالیه نقل بازی میکنی
تو راه داریم صبحانه میخوریم.(تخم مرغ و سیب زمینی و سبزی
سنگگ).شما هم از نور آفتاب معذب شدی و چشماتو خمار کردی.
پسرم تخم مرغ خورده دهانش تخم مرغی شده
این هم یه سری عکس از مسیر سفرمون که از قیافه و فرم لبهات
مشخصه که فقط داری حرف میزنی.مهیار و ماهان خوابیدن ولی شما
فقط نیم ساعت خوابیدی و بقیه راه رو یکسره حرف زدی.
مامانی,2-3 روزه اداهای تازه یاد گرفتی.چشماتو چپ میکنی یا خمار
میکنی و بلند میگی بووووووووو
این شکلی:
الهی من فدات بشم.اینجوری که میکنی میشی یه پسر زشت ولی
جیگر
اینم عکسای سالن بازی صدرای من
نه که پسر من گواهینامه اش پایه یکه.واسه همین یه دستی از
فرمونه هواپیما میگیره.یه دستشم میزاره لب شیشه هواپیما
اینجا با پات گیر دادی به یه چیزی که نمیدونم چی بود!!!
صدرا شوماخر
افسار اسب رو هم یه دستی گرفتی
اینم عکس صدرای من و پسرخاله ماهان
این چند تا عکس هم از شیطنت های صدرای منه که چند روز قبل
انداخته بودم
فدات شم عزیزم.من عاشقتم بخدا.