..

پسرم رفته ماهی کبابی بخوره

خوشگلم روز شنبه صبح,از خواب که بیدار شدیم دیدم بعد از یک هفته خونه مامان جون بودن هنوز تو حس آشپزی و خونه داری نیستم و دنبال یه جایی میگردم واسه تلپ شدن و از طرفی هم میخواستم برم خونه آبجی زهرا تا با شکم بارانی ببینمش. باهاشون قرار گذاشتم که ناهار بریم اونجا و شام هم پرورش ماهی تا ماهی کبابی بخوریم.   بماند که چقدر شیطونی کردی و من در کل نفهمیدم که ماهی خوردم یا مرغ؟! توی تمام عکس ها هم خستگی از سرو روم میباره چشمام کلا چپول شده خخخخخخخخخخخ  ولی بازم خیلی خوش گذشت. اینم عکسای پرورش ماهی ... چه قیافه ام خنده د...
21 مرداد 1392

چرااااااا؟

صدرا جونم شما از پایان پنج ماهگی غذای کمکی میخوری و ماشالله خووووووووب هم میخوری. ولی جالب اینجاست که همه چیز رو برای بار اول خوووووووب میخوری و بعد دیگه درست و حسابی نمیخوری. مثلا سوپ رو بار اول خووووووب خوردی ولی بعدش ادا در آوردی. سرلاک,آبمیوه,تخم مرغ و سیب و گلابی رنده شده رو همچنین. نمیدونم چرا اینجوری شده غذا خوردنت!؟ ولی بازم در کل خوب میخوری.چون به غذاهای ما پاتک میزنی و بی نصیب نمیمونی. عاشق لحظه ای هستم که یه چیزی رو زیر لثه هات اینور اونور میکنی تا بخوری. بووووووووووووووس ...
21 مرداد 1392

صدرای من

صدرای من عزیزکم من یک هفته ای نبودم چون روز شنبه یه عمل جراحی کوچیک گذروندم و چند روزی خونه مامان جون بودیم تاروز قبل از عید فطر که اومدم خونمون. یک شب شما رو آوردم خونه پیش خودم تا نگهت دارم و کمتر به مامان جون زحمت بدیم ولی همون یه شب بهم ثابت شد که شما واقعا شلوغ و شیطون شدی و با وجود بخیه های من نگه داشتنت خیلی سخته. مامان جون هم تا دید اذیت میشم شما رو برد خونه پیش خودش. قربون مامان جون برم من که با روی باز  اینقدر زحمت ما رو میکشه و چیزی نمیگه.   روز عید هم که چون نوعیده آبا بود,همه خونه مامان جون بودیم.ال...
21 مرداد 1392

خخخخخخخخ

عزیزم من دارم میرم بیرون.البته با شما.... با عجله اومدم عکسی که امروز ازت انداختم رو بزارم بعد برم.آخه خیلی جیگره این عکست و من نمیتونم صبر کنم تا بعدا با بقیه عکسات بزارمش.     فدات بشم من عشق من.... خوشتیپه من..... دیوونتم....   ...
17 مرداد 1392

عکس تخم مرغی

  اینم از صبحانه امروز شما که منه بدبخت با بدن بخیه خورده که خیر سرم 5 روزه عمل شدم برات آماده کردم و شما خورده زیراندازت دادی ولی خودت نخوردی.   انگار بشقاب خوشمزه تره....   نوش جون شما و زیر اندازت هههههههههه ...
17 مرداد 1392

اولین عید فطر بدون آبا

  چه رسم بدی شده رسم جدایی روزگار.... این عید فطر اولین عید فطر بدون وجود آبا ست. هر سال که برای دستبوسی خونه مامان جون میرفتیم آبا رو هم میدیدم.میومد تو هال می نشست و از دیدن نوه و نتیجه هاش لذت میبرد. امسال چی؟ دلم به عید دیدنی خوش باشه که سر مزارش رفتیم؟ نه... قانع نیستم. من نمیخوام برای عید دیدنی برم سر مزار مامان بزرگم.عید دیدنی که نتونم بغلش کنم نمیخوام.عید دیدنی که یه جای شیرینی عید,حلوای مامان بزرگمو بخورم نمیخوام. میخوام برم پیشش.بشینم پیشش.بغلش کنم.دستای ترک زده شو رو ببوسم.دلم هواشو کرده.میخوام ببینمش. آبا....الینن چوخ نا...
17 مرداد 1392

صدرا با عمو فرداد قهر کرده

  پسرم دیروز مهمون داشتیم قرار بود عمو فردادینا بیان و من کلی کار و یه پسر شیطون داشتم که نمیدونستم باید چیکار کنم؟! دست بابایی درد نکنه که شما رو با کالسکه برد بیرون و حدودا 2 ساعتی بیرون و تو حیاط نگهت داشت. فقط بعضی وقتا میومد خونه واسه دوپینگ (بستنی و آب و ...) و شما تو حیاط می موندی. خلاصه شب که شد و عمو فردادینا اومدن شما حرکتی انجام دادی که خیلی بعید بود.به عمو فرداد نگاه کردی و لب ورچیدی و گریه کردی.تا آرومت میکردیم دوباره به عمو فرداد نگاه میکردی و گریه میکردی. عمو خیلی ناراحت شد و تو رو بغل کرد و بعد کمی بغل و بوس و بازی گقت مشکل ما با صدرا حل شد.دیگه ...
9 مرداد 1392

عکسدونی

جانم مامانی.... فدای نگاهت بشم من.... نشستی رو صندلی غذا و داری بازی میکنی تا منم آشپزی بکنم.     اسباب بازیت افتاده زمین و داری از اون زیر اسباب بازیتو نگاه میکنی.   اینجا نشستی و با تلفنت که خیلی دوستش داری بازی میکنی و البته بعد از چند دقیقه میافتی.     شما خیلی به لپ تاپ من علاقه داری و دوست داری زیر دستت باشه و باهاش بازی کنی.بابایی هم برات یه لپ تاپ خوشگل خرید که شاید دست از سر لپ تاپ من بر داری.مرسی بابایی.   پسرم داره فیس بوکش رو چک میکنه ههههههههه   جدیدترین مدل نشستن رو روروئک..... ...
9 مرداد 1392

مامانی باید عمل بشه :(

  صدرا جونم روز شنبه 92/5/12 مامانی یه عمل کوچولو میشه. وقتی بزرگ شدی کامل برات توضیح میدم که چه عملی میشم.فعلا فقط اینو بگم که از الان موندم نگران مامان جون که قراره هم شما رو نگه داره و هم مراقب من باشه. من شاید تا 20-30 روز نتونم شما رو بغل کنم و تمام زحمات من و شما میافته رو دوش مامان جون. خدا هیچوقت سایه مامان جون رو از سر ما کم نکنه که واقعا یه مادر نمونه ست و من تو عمرم هیچ مادرفداکاری مثل مامان جون ندیدم. مامانم,عاشقتم.به خاطر همه کارهایی که برای من و صدرا میکنی ممنونم ازت.تو برای من تنها بنده قابل پرستش هستی.   ...
9 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد