..

الوعده و وفا

1392/6/6 1:25
نویسنده : مهسا عیب پوش
844 بازدید
اشتراک گذاری

 

عشقم سلام....

من اومدم تا به قولم عمل کنم و زود به زود پست بزارم تو وبلاگت.

عزیزم.... این مدتی که نمینوشتم برات,خیلی چیزا تو سیر تکاملی

رشدت عوض شده.

شما خیلی شیطون شدی و اصلا آروم نمیشینی.بغل که میای میخوای

بذارمت زمین.وقتی هم که میذارمت زمین,چهاردست و پا میای سمت

من و لای پاهام می ایستی و دستت رو بالا میگیری سمت من که

یعنی بغلم کن.

اصلا به اسباب بازیهات علاقه نداری.اصرار داری که وسایل خونه رو

بدیم بهت تا باهاشون بازی کنی.مثلا کنترل تلویزیون و دمپائی و کاسه

بشقاب آشپزخونه و .....

من هنوز نمیدونم این وسایلها چه جذابیتی برات داره؟؟؟؟!!!!!!

هجاهایی افتاده رو زبونت که هی تکرار میکنی : ده ده ده ده ده ......

ویـــــــــــــــــــــو ....... غیــــــــــــــــــــــــــــغ ............ مه مه مه مه

....... نه نه نه نه .........

الان اینا یعنی چی؟من نمیدونم والله!

وقتی بغلم هستی خودتو میندازی زمین و وقتی زمین نگهت میدارم

زود زود پا میندازی که مثلا راه بری.

از لبه مبل و یا هرجای نسبتا بلندی میگیری و خودتو بلند میکنی و اول

رو زانوهات و بعد سرپا می ایستی.

پسرم از توی تخت پارکش کله پا شد زمین :

عشق کوچولوی من....

شما عادت داری وقتی از خواب بیدار میشی از داخل تخت پارکت منو

صدا میزنی.به هیچ عنوان گریه نمیکنی و با صداهای خنده داری که از

خودت در میاری بهم می فهمونی که بیدار شدی.

چند روز قبل داشتم ناهار درست میکردم که یهو صدای تـــــــــاپ و بعد

گریه شما رو شنیدم.بدو بدو اومدم اتاقت و دیدم بیدار شدی و بی سرو

صدا خودتو از تخت پارکت آویزون کردی و با کله افتادی زمین.اونم از یه

ارتفاع یک متر و نیمی.

ای خدا... نمیدونی چقدر گریه کردم.شما آروم شدی عرض 5 دقیقه

ولی من همونجور گریه میکردم و با گریه زنگ زدم مامان جون اومد

خونمون.از گریه من اون طفلک هم نگران شده بود ولی وقتی قیافه

خندون شما رو دید خیالش راحت شد.

منم بعد از این اتفاق تشکش رو یه طبقه آوردم پایین تر تا قدت نرسه به

لبه تخت پارکت.

الهی فدای پسرم بشم من.چشم بد ازت دور باشه عشقم.

پایان 8 ماهگی :

عزیزم.... شما تاریخ 92/6/10 وارد ماه 9 زندگیت میشی.

ولی این ماه همراه مریضی ها بود برات.چند روزی میشه که به خاطر

دندونت بی تاب و مریض هستی.زیر چشمات گود افتاده.از طرفی هم

سرماخوردگی داری و چشم راستت قرمز شده و کوچولو شده.

من طبق معمول هر ماه چند روز قبل از پایان ماه بردمت پیش خانم

دکتر برای کنترل های ماهیانه ات.

برعکس همیشه,چون مریض بودی خیلی مظلوم و آروم بودی.طوری

که خانم دکتر گفت این صدرا,صدرای همیشگی نیست!

الهی فدای پسرم بشم.... همچین آروم نشستی رو تخت و زل زدی به

خانم دکتر تا معاینه ات بکنه.شکر خدا تمام موردهای رشدت خوب بود.

وزن :10300 کیلوگرم , قد:73 و دور سر 46.

قرمزی چشمت هم به گفته خانم دکتر بیماری ویروسی هستش که از

هوا گرفتی لابد.

خانم دکتر برای سرماخوردگیت و قرمزی چشمت دارو نوشت تا انشالله

خوب بشی.

خوشگلم,خیلی دلم برات میسوزه که اینجور اذیت میشی.بی تاب

هستی و کمتر میخندی.منم خیلی قصه میخورم وقتی میبینم اینقدر

آروم هستی و شیطنتت تبدیل شده به گلایه از مریضی هات.

قربونت برم عشقم.تو معنای زندگیه منی.

خالکوبی من :

عزیزم,

من به عشق شما و باباوحید یه کاری کردم....

شما و بابایی دو تا مردهای زندگیه من هستین.فرشته هایی هستین

که بودنتون به زندگیم معنا میده.

وجود شما و بابایی تو قلب من حک شده و من خواستم نه تنها تو

قلبم.بلکه رو دستم هم اسماتون رو حک کنم و حرف اول اسم شما و

بابایی رو اسمم خالکوبی کردم.

الانم با اینکه جای خالکوبیم کمی درد میکنه, با این وجود خالکوبیمو

خیلی دوست دارم.

البته فعلا ترمیم نشده و چون تازه پماد زدم هنوز لایه های اضافیش

کنده نشده.

 

 

اینا هم یه سری عکس از گل پسرم ........

 

عشقم اونجا خوردن داره آخه؟

 

خیلی دوست داری با دستگیره کابینت ها بازی کنی.

 

جووووووووووووونم ......

 

بابایی وقتی داشت باهات لوگو بازی میکرد برات آدم آهنی درست

کرده.خیلی هم خوشگل شده.مگه نه؟

 

این عکسها رو 15 دقیقه بعد از افتادن از تخت پارک انداختم.داری خودتو

واسه مامان جون لوس میکنی.

 

پسرم داره ماست میخوره.فدای چشمای مریضت بشم من.

عــــــــــــــشــــــــــــــــقــــــــــــــم .... نبینم چشمات اونجور پژمرده نگاه میکنه....گریه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

عمه زهرا
6 شهریور 92 13:47
مهسا جون ببخشید توروخدا که با اون حال مریض صدرا جون دیروز منو بردی دکتر که از سلامت باران با خبربشیم




ای بابا .... این چه حرفیه توروخدا!

وظبفه است.باران عشقه منه

محبوبه مامان الینا
6 شهریور 92 13:48
ای جونم چشاتو اشکی نبینم خاله
خیلی جیگری عزیزم
خالکوبی رو


میبینی توروخدا..... بچه ام غصه ای شده
فدای تو
محمد کچل
6 شهریور 92 20:49
فدای چشمات بشم عشق خاله الهی دردو بلات بیاد به من پهلوانم


خدا نکنه عزیزم.نگووووووووو این حرفو.خدا پسر گلت رو نگه داره که هی بیاد صدرا رو گاز بگیره
مامان آروین
7 شهریور 92 13:49
عزززززززززززززیزم ایشالله همیشه خندون ببینیمت هیچ وقت مریض نشی . ای وروجک شیطون قهرمان چه جوری تونستی از اون ارتفاع بیای پایین . مهسا جون آروین هم همینطور بود همیشه پامو می چسبید و بغل می خواست وبه اسباب بازی هاش علاقه نداشت و همینطور به کنترل و ظروف لاکی و... براش جذبه بیشتری داشتند یه کم بزرگ بشه از وسایلهای خودش بیشتر لذت می بره . یه عااااااااااااااااااااااااااالمه بوس برای مامان عاشق و کوچولو ناز نازی



عزیزم تا این بزرگ بشه دیگه من وسایلی ندارم تو خونمون که..... همه چی رو خراب میکنه.انقدر تف دهان ریخته تو کنترل که دیگه کار نمیکنه.
بابای ارشیا
7 شهریور 92 17:11
وقتی چراغ خانه روشن است ، نور خدا بر همه چیز می تابد و چون چراغ دل به عشق فرزند روشن ؛ نور و رحمت خداوند بر همه جا انوار می افشاند . الهی این عاشقانه هایتان همیشگی باشد
اینم شعری که بالبداهه برای ناز پسرم ( صدرا جون ) نوشتم :

گل باغ دلمی ، صحنه تاراج غمی
شعله هرنفسی ، خاطره جام جمی
ماه تابانی و عیسیِ دم آلام منی
ساده امّا به نفس یوسف کنعان منی
نام صدرا چو برند موی تنم سیخ شود
زان همه عزّت و فرزانگی و خوش سخنی
عشق خالص دیده ام در ورق دفتر دل
و تو اندر یم عشاق ، صفای یمنی
عزّت و حرمت و دولت همه بهر تو بود
شه شبستان بقائی و ، در سایه مولای منی



ای خداااا.... چه نازه شعرتون.
ممنون از لطفتون.شرمندم کردین بخدا.انشالله در اسرع وقت شهرتون رو صوتی میکنم واسه وبلاگ صدرا.
مامان پارسا و پوریا
9 شهریور 92 2:40
چقد نازه این گل پسر
مامان امیررضا
10 شهریور 92 15:55
فدای عکسای نازت خاله. ماشالا هزار ماشالا. قربون خنده ات.
انسیه مامان امیرعلی
11 شهریور 92 14:45
الهی فداش بشه خاله

خداروشکرچیزیت نشده

چراخوب یه دادی چیزی نمیزنی بیادمامانی برت داره عسلی


انسیه مامان امیرعلی
11 شهریور 92 14:45
با4تاپست جدیداپم ومنتظر خصوصیتوچک کن
سمر
20 شهریور 92 17:51
مبارک خالکوبیت باشه عسیسسسسم

خیلی خوشگله


فدااای تو عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد