..

اولین عید فطر بدون آبا

  چه رسم بدی شده رسم جدایی روزگار.... این عید فطر اولین عید فطر بدون وجود آبا ست. هر سال که برای دستبوسی خونه مامان جون میرفتیم آبا رو هم میدیدم.میومد تو هال می نشست و از دیدن نوه و نتیجه هاش لذت میبرد. امسال چی؟ دلم به عید دیدنی خوش باشه که سر مزارش رفتیم؟ نه... قانع نیستم. من نمیخوام برای عید دیدنی برم سر مزار مامان بزرگم.عید دیدنی که نتونم بغلش کنم نمیخوام.عید دیدنی که یه جای شیرینی عید,حلوای مامان بزرگمو بخورم نمیخوام. میخوام برم پیشش.بشینم پیشش.بغلش کنم.دستای ترک زده شو رو ببوسم.دلم هواشو کرده.میخوام ببینمش. آبا....الینن چوخ نا...
17 مرداد 1392

صدرا با عمو فرداد قهر کرده

  پسرم دیروز مهمون داشتیم قرار بود عمو فردادینا بیان و من کلی کار و یه پسر شیطون داشتم که نمیدونستم باید چیکار کنم؟! دست بابایی درد نکنه که شما رو با کالسکه برد بیرون و حدودا 2 ساعتی بیرون و تو حیاط نگهت داشت. فقط بعضی وقتا میومد خونه واسه دوپینگ (بستنی و آب و ...) و شما تو حیاط می موندی. خلاصه شب که شد و عمو فردادینا اومدن شما حرکتی انجام دادی که خیلی بعید بود.به عمو فرداد نگاه کردی و لب ورچیدی و گریه کردی.تا آرومت میکردیم دوباره به عمو فرداد نگاه میکردی و گریه میکردی. عمو خیلی ناراحت شد و تو رو بغل کرد و بعد کمی بغل و بوس و بازی گقت مشکل ما با صدرا حل شد.دیگه ...
9 مرداد 1392

عکسدونی

جانم مامانی.... فدای نگاهت بشم من.... نشستی رو صندلی غذا و داری بازی میکنی تا منم آشپزی بکنم.     اسباب بازیت افتاده زمین و داری از اون زیر اسباب بازیتو نگاه میکنی.   اینجا نشستی و با تلفنت که خیلی دوستش داری بازی میکنی و البته بعد از چند دقیقه میافتی.     شما خیلی به لپ تاپ من علاقه داری و دوست داری زیر دستت باشه و باهاش بازی کنی.بابایی هم برات یه لپ تاپ خوشگل خرید که شاید دست از سر لپ تاپ من بر داری.مرسی بابایی.   پسرم داره فیس بوکش رو چک میکنه ههههههههه   جدیدترین مدل نشستن رو روروئک..... ...
9 مرداد 1392

مامانی باید عمل بشه :(

  صدرا جونم روز شنبه 92/5/12 مامانی یه عمل کوچولو میشه. وقتی بزرگ شدی کامل برات توضیح میدم که چه عملی میشم.فعلا فقط اینو بگم که از الان موندم نگران مامان جون که قراره هم شما رو نگه داره و هم مراقب من باشه. من شاید تا 20-30 روز نتونم شما رو بغل کنم و تمام زحمات من و شما میافته رو دوش مامان جون. خدا هیچوقت سایه مامان جون رو از سر ما کم نکنه که واقعا یه مادر نمونه ست و من تو عمرم هیچ مادرفداکاری مثل مامان جون ندیدم. مامانم,عاشقتم.به خاطر همه کارهایی که برای من و صدرا میکنی ممنونم ازت.تو برای من تنها بنده قابل پرستش هستی.   ...
9 مرداد 1392

پایان 7 ماهگی

  صدرای من یک ماه گذشت و شما بزرگتر شدی. برای کنترلهای پایان هفت ماهگی رفتیم پیش خانم دکتر. شما در پایان هفت ماهگی با این اندازه ها بودی : دور سر 46 * قد 72 * وزن 9 کیلو و 720 گرم. قربونت برم نرماله نرمال بودی. تنها مشکل شیطنت ها و شلوغی های افراطی شما بود که یکجا بند نمیشی و اذیت میشی و اذیت میکنی. طوری که ما متعجب میمونیم که این انرژی رو از کجا میگیری شما؟ شلوغی های شما طوریه که مامان جون که قبل از شما 3 تا نوه بزرگ کرده (به دلیل شاغل بودن خاله آزاده و خاله آرزو) در مقابل شما وشما کم میاره و میگه واسه نگه داشتن صدرا , 2 نفر لازمه. خودتو از بغلمون...
9 مرداد 1392

صدرا و مامان مهسا

  عزیزدلم نمیدونم از کجا شروع کنم!؟آخه وقتی یه مدت برات نمینویسم کلی حرف و اتفاق پیش میاد واسه تعریف کردن. کوچولوی من,وقتی لپ تاپ رفت تعمیر طبیعتا اون ساعتهایی که نی نی سایت بودم بیکار شدم و از بی حوصلگی کار به جایی رسید که نمیزاشتم بخوابی تا باهات بازی کنم و حوصلم سر نره. صدرایی,تا قبل از بدنیا اومدن شما من خیلی بیرون میرفتم.طوری که خاله مرضیه میگفت ساک بیمارستانت رو بزار تو ماشین.چون تو که اینقدر بیرونی حتما تو ماشین زایمان میکنی. دیگه کار به جایی رسیده بود که صندلی ماشین جا نداشت بره عقب تا شکمم جا بشه پشت فرمان. ولی از وقتی که شما بدنیا اومدی دیگه ...
9 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد