..

صدرا و مامان مهسا

1392/5/9 9:18
نویسنده : مهسا عیب پوش
302 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیزدلم

نمیدونم از کجا شروع کنم!؟آخه وقتی یه مدت برات نمینویسم کلی

حرف و اتفاق پیش میاد واسه تعریف کردن.

کوچولوی من,وقتی لپ تاپ رفت تعمیر طبیعتا اون ساعتهایی که نی

نی سایت بودم بیکار شدم و از بی حوصلگی کار به جایی رسید که

نمیزاشتم بخوابی تا باهات بازی کنم و حوصلم سر نره.

صدرایی,تا قبل از بدنیا اومدن شما من خیلی بیرون میرفتم.طوری که

خاله مرضیه میگفت ساک بیمارستانت رو بزار تو ماشین.چون تو که

اینقدر بیرونی حتما تو ماشین زایمان میکنی.

دیگه کار به جایی رسیده بود که صندلی ماشین جا نداشت بره عقب تا

شکمم جا بشه پشت فرمان.

ولی از وقتی که شما بدنیا اومدی دیگه نه وقت بیرون رفتن رو دارم و

نه حوصله.این باعث شده شما به محیط خونه عادت کردی و وقتی

بلندمدت بیرون و خونه کسی دیگه باشیم اذیت میشی و نق میزنی.

کارتهای جدیدی برات شروع کردم که علاقه بیشتر رو به کارتهای رنگ و

شکلها نشون میدی.

اولا وقت خوابیدن با پیش پیش میخوابیدی.بعد شد لالالالا.... الانم برات

میخونم.از شعرای من در آوردی گرفته تا مهستی و آهنگ تانگوی من و

بابا وحید.همینجوری پیش بره باید به فکر کنسرت هم باشم با این

صدای غار غارم.

از دندونات خبری نیست فعلا.در حالیکه  همه چی خوار به تمام معنا

شدی.عاشق سیب زمینی هستی.سیب و گلابی رنده شده

میخوری.هویچ پخته میخوری.بیسکوئیت مادر له شده تو شیرت رو

میخوری.آب میوه میخوری.نون له شده تو آب مرغ میخوری.آب گوشت

میخوری.خلاصه همه چی میخوری هزار ماشالله.از 2-3 روز قبل هم به

توصیه خانم دکتر زرده تخم مرغ میخوری.مامان جون میگفت زیاد ندم

بهت چون زرده تخم مرغ بدون نمک و کره و ... خیلی بدطعم و خشکه و

حتما خوشت نمیاد.ولی برای بار اول که بهت زرده تخم مرغ دادم با ولع

نصف زرده رو خوردی و حتی برای نصف دیگه زرده نق میزدی و که

اونم بدم بخوری که البته ندادم تا چند هفته دیگه که به آخرای 8

ماهگی برسی و برات ضرر نداشته باشه.

یک هفته ای میشه که میشینی.البته گاهی وقتا تنبلی میکنی و تا

میخوام بنشونمت کمرتو صاف میکنی به پشت و دراز میکشی.

چهار دست و پا هم جا میری.به همه چی دست میزنی.مجبورا

سیمهای تلویزیون رو که زمین ولو شدن با چسب چسبوندم به

سرامیک ها تا نتونی بکشیشون.

گاهی اوقات که تو آشپزخونه مشغولم تو رو میزارم رو فرش آشپزخونه

تا با اسباب بازیهات بازی کنی.بعد یه مدت که حوصله ات سر رفت راه

میافتی بیرون آشپزخونه و همینجوری میری و میری تا سمت اتاقها و

چون تنها هستی نمیری توی اتاقهامون.از چهارچوب در برمیگردی و باز

میای سمت آشپزخونه.البته من که میبینم تو هال موندی و نق

میزنی,صدات میکنم تا بیای سمت صدای من تو آشپزخونه.

خلاصه ماجراها داریم با چهار دست و پا رفتن شما گل پسر.

اینم یه سری عکس با توضیحات لازم :


الهی من فدات بشم.این عکس به درخواست بابایی  انداخته شد.


 

باز جنگ شما با ملافه.مثلا قایم شدی زیرش.اصلا هم صدات در نمیومد

که گلایه بکنی از ملافه رو صورتت.

 

روز یک مرداد که تولد عمه زهرا بود و شما از ساعت 11 صبح تا 1:30

دقیقه شب فقط 1 ساعت اونم به زور و با جنگ خوابیدی.طوریکه

ساعت 11:30 با عرض پوزش از عمه زهرا اومدیم خونه مامان جون تا

شاید اون بتونه تو رو بخوابونه.تا اینکه ساعت 1:30 مامان جون موفق

شد و شما بالاخره خوابیدی.

اینجا هم شما رو تخت عزیز خوابیدی.

 

اینجا هم خونه مامان جون که پناه آوردم بهش تا شما رو

بخوابونه.طفلکی داشت سبزی پاک میکرد که ما هم مزاحمش

شدیم.گفتیم شاید با چشمبند مامان جون بخوابی که متاسفانه فقط

3-4 دقیقه تحملش کردی.

 

یه پارک خوشگل نزدیک خونمون هست که این عکس رو هم اونجا

انداختیم.و صد البته که شما خوابیده بودی.

 

اولین باری که نشستی.بلافاصله بعد از انداختن عکس افتادی.داشتی

جلو دوربین آبروداری میکردی.

 

محمد کوچولو که مهمون ما بودن تا برای باران جون گیفت سیسمونی

درست کنیم.حوصلش سر رفته بود و گذاشتیم تا روی صندلی غذا

بشینه و تلویزیون نگاه کنه.الهی فداش بشم چه نگاهی هم میکنه.البته

اینم بگم که چون شما مورد جمله آنی از طرف محمد جون قرار گرفتی

تحویل مامان جون دادمت تا حداقل مصدوم جنگی نشی.

 

چهار مرداد روز جمعه که من و بابایی و شما رفتیم بند واسه شام.

خیلی خیلی هم خوش گذشت.

عکاس که نداشته باشیم همینه خوب!!!

 

پسرم میشه بپرسم زیر میز دنبال چی میگردی؟

تو این هیری ویری که داری با زور از زیر میز میای بیرون,کارتون مورد

علاقه ات کم بود فقط ! ! !

 

 

قربونت برم من عشقمی تو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

انسیه مامان امیرعلی
30 مرداد 92 18:59
وای من دلم میخوادبخورم این پسرومیشه


عزیـــــــــــــزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد