حرف دل یهویی
عشقم .... الان خونه مامان جون هستی و من یهویی دلم برات تنگ شد. تو عشق منی.اونقدر دوست دارم که حد و مرز نداره. مامان جون یه تکیه کلامی داره که میگه : حاضرم از یه مرض صعب العلاج ذره ذره بمیرم ولی یه تیغ هم تو دست شما بچه هام نره. اونوقتا زیاد درک نمیکردم این حرف رو.شاید هم خندم میگرفت.ولی الان که خودم مادر شدم کامل حرفش رو درک میکنم. صدرای من.... حاضرم همین الان جونم رو واست بدم. من بدون تو می میرم. تو معنای زندگی منی. من عاشق تو و البته بابا وحید که حس عاشقی رو با من آشنا کرد. از روزی که باباوحید رو شناختم زندگیم قشنگتر شد...
نویسنده :
مهسا عیب پوش
12:26