..

این روزهای ما

1392/4/17 1:14
نویسنده : مهسا عیب پوش
245 بازدید
اشتراک گذاری

 

صدرا جونم


شکر خدا همه چی خیلی خوب میگذره.شما داری بزرگ میشی و

کارهای جدید انجام میدی.

روی شکم خودتو میکشی جلو  و خیلی هم تند و سریع هستی.

 

باسنتو میدی بالا ولی هنوز نمیدونی دستاتو چیکار کنی که بتونی 4

دست و پا بری.

خوشگلم همچین ناز میشی وقتی روی زمین خودتو میکشی جلو تا

اسباب بازی یا وسایلی که میخوای برداری.

قند تو دلم آب میشه تو اون حالت میبینمت.

به تلفن خونه خیلی علاقه داشتی و سیمشو میخوردی.منم برات یه

گوشی تلفن خریدم که موزیکال هم هست.

 

انقدر به این تلفن علاقه داری که در بدترین شرایط هم تا اونو میدم

دستت آروم میشی.

امروز دیدم که سیم گوشیشو کشیدی و کنده شده.نوشتم به حساب

اولین اسباب بازیت که خرابش کردی و دوباره سیمشو وصل کردم دادم

بازی کنی باهاش.

کوچیکتر که بودی صداهای موزیکال رو دوست داشتی ولی الان دیگه

دوست نداری.یه آقا گاو موزیکال داری که وقتی کوچولو بودی برات

آهنگاشو میزاشتم و دوست داشتی.

درحالیکه الان هم از صدای اون گاو میترسی و هم صدای موزیکال

تلفنت.

منم مجبورا باطریشونو در میارم تا باهاشون بدون آهنگ بازی کنی.

توی خواب خیلی تکون تکون میخوری.

 

کمی به پشت میخوابی و کمی به پهلو و وقتی میخوای رو سینه

بخوابی, ناخودآگاه سرت رو بالا میگیری و رو بالش نمیزاری. 

همین باعث میشه بیدار بشی و نق بزنی و من مجبور بشم دوباره بخوابونمت. یه بار خواستم وقتی خواب

هستی آروم کمکت کنم برگردی رو سینه بخوابی ولی مثل همیشه فکر میکنی سرت رو باید بالا بگیری.

عزیزم تو این روزها یه حرکتی انجام میدی که دلم آب میشه

واست. وقتی بغل کسی دیگه هستی و منو میبینی دستاتو طرف

من باز میکنی و خودتو میندازی بغل من. این حرکت امروز باعث

حسادت بابایی شد که چرا از بغل اون خودت رو انداختی بغل من.

در عوض شب که شد بغل من بودی و تا دیدی بابایی رفت بیرون اتاق

یهو پیچیدی دنبال اون و دستاتو گرفتی طرفش و نق زدی.

الهی فدات شم که نخواستی بابایی ناراحت بشه که چرا بغل اون

نمیری.

عزیز دلم امروز برای اولین بار آبمیوه خوردی.آب سیب خوشمزه که

خیلی هم خوشت اومد.

همچنین سوپ هم برای اولین بار برات درست کردم.فقط یه مشکل

داشتیم.

حوصله نکردم واسه کمی سوپ میکسر رو دربیارم و با گوشت کوب

لهش کردم.که طبیعتا مثل میکسر خوب له نکرده بود.

بابایی داشت شام میخورد و منم به شما سوپ میدادم.چون شما زیاد

آب میخوری.کمی آب گذاشته بودم پیشم تا اگه سوپ تشنه ات بکنه

بهت آب بدم.

چند قاشقی از سوپ خورده بودی که من و بابا که شکرخدا هردو نابغه

و ناشی هستیم,حس کردیم تشنه هستی و وسط غذا بهت آب دادیم.

خلاصه از یه طرف معده ای که پر آب شده بود و تکه های ریز هویج که

کامل میکس نشده بود.هردو دست به دست هم دادن تا شما تمام

خورده هاتو بالا بیاری.سبز

الهی بمیرم واست که افتادی دست یه مامان و بابای ناشی.

چون هنوز نمیتونی رو صندلی غذا بشینی توی روروئک میشینی و غذا

میخوری که غذایی که بالا آوردی همه ریخت رو دکمه های موزیکال و

یهو دیدیم اتصال کرد و خودبخود آهنگ بخش کرد. اونم یه آهنگ که

بیشتر شبیه صدای حمله آدم فضایی ها بود تا آهنگهای همیشگی.

دست من و بابایی درد نکنه که گند زدیم به روروئک شما.

از طرفی هم دست و لباس و پاهات کثیف شده بود و کار دستمال

نبود.مجبورا همراه بابایی بردمت حموم و همونجور با عحله لباساتو در

آوردیم و گردن به پایینت رو آب گرفتیم و آوردیمت بیرون.

لباسای تمیزت رو پوشوندم واست و بعد 5 دقیقه که حالت سرجاش

اومد واست شیر گرفتم و خوابوندمت.

الان که دارم واست مینویسم شما تو تخت پارکت لالا کردی عزیزم.

 شبت به خیر پسرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

پويا كوچولو
18 تیر 92 23:41
رمان مي نويسي؟ چه خبره ........... البته سر فرصت ميام مي خونم گفتم يه چي برات بنويسم كه سوسك نشم و البته واسه پست جديدت نظر دارم و اونم اينكه خيلي خوشتيپ شدي صدرا جون دوستت داريم
حانیه
21 تیر 92 3:15
سلام به به چه نینی نازی داری خدا حفظش کنه
الهی روز های خوبی رو در کنارش سپری کنید
به وبلاگ گل پسر سری بزن ونظر بذار
راستی نی نی خوشگلت رو از طرف من ببوس


فدات عزییییییییزم.لطف کردی بهمون سر زدی.بازم از این کارا بکن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد