..

جمعه ...

1392/1/18 11:48
نویسنده : مهسا عیب پوش
297 بازدید
اشتراک گذاری

نازپسرم ....

دیروز از صبح رفتیم خونه عمه زهرا تا حوصله اش سر نره. آخه با عزیز تنها بودن و چون نمیتونه بره بیرون کمی بیتابی میکنه. من و تو که رفتیم کلی خوشحال  شد.

ظهر بابایی و عمو مجتبی هم اومدن و با هم ناهار خوردیم. بعد از رفتن اونا من و تو تا ساعت 6:30-7 خونه عمه زهرا بودیم و بعد تورو سوار کالسکه کردم و با هم رفتیم کمی خرید کردیم و راهی دفتر بابایی شدیم.خیلی وقت بود پیاده روی نکرده بودم و اعتراف میکنم که خیلی سختم بود بعد از این مدت پیاده روی کنم.حالا باز خوبه از شروع پیاده روی با هندزفری با خاله مرضیه حرف زدیم تا دفتر بابایی.مثلا داشت بهم شوق پیاده روی می داد.تشویق

صبح شنبه:

ناناز من...

دیشب خیلی شیطونی کردی و نزاشتی خوب بخوابم.صبح ساعت 10:30 دادمت بغل بابایی و خودم رفتم تو اتاق واسه لالا.

وااااااای عزیزم..... انقدر دلنشین بود خواب اون لحظه.تا ساعت 12:45 خوابیدم تا اینکه بابایی بیدارم کرد.

از همین جا از عشقم(بابایی) تشکر میکنم واسه همکاریش در نگهداری تو گل پسر.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

پويا كوچولو
19 فروردین 92 4:48
سلوووم صدرا جون بابا وحيد و مامان مهسا حال همگي خوبه ؟ دوستاي خوب و صميمي ، از بودن در محضر شما شاد شديم ، شما هم به كلبه ي درويشي ما تشريف بيارين ، خوشحال ميشيم ،حضورتون باعث دلگرميه ماست
مامان امیررضا
21 فروردین 92 13:23
سلام عزیزم. خوبی ؟گل پسری خوبه؟ ماشالا چقد خواستنی خاله. بخورمت. مامانی دوستتون دارم.


مرسی خاله جون
afiii
29 فروردین 92 12:15
سلام مهسا جون خوبی ماشلاماشالا به این پسر خیلی ناناز شده قربونش برم من حتما از طرف من و پریا جونم ماچش کن. بهش بگو زودی بیاد پریا جون و ببره اخه این دختر از بس نق نقویه.


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد