40 روز گــــــذشــــــــــــت
صدرا جونم
میدونم این روزها اصلا به وبلاگت رسیدگی نمیکنم. باور کن اصلا تو حال
خودم نیستم.
فردا میشه 40 روز که از فوت آبا میگذره.
خیلی سخته تحملش.نمیدونم چرا دارم خفه میشم با فکر نبودن آبا.
امروز از صبح خونه مامان جون بودیم تا واسه غذاخوریه فردا دلمه
بپیچیم.عصر که تمام شدیم رفتیم باغ توتی که یه وقتی با آبا رفته
بودیم.
همین که به اطراف نگاه کردم و خاطرات زنده شد شروع کردم به
گریه.دلم واسه آبا تنگ شده بود آخه.یادم افتاد روزی که همه با هم
اومدیم اون باغ توت و دلمه آورده بودیم.آبا گفت من نمیخورم.ضرر داره و
نون و ماست خورد.کلی هم عکس گرقتیم و فیلمبرداری کردیم و خوش
گذروندیم.ولی امروز همه بودیم به جز آبا.
ای خدا... هیچ حرفی واسه توصیف این احساس کافی نیست.
نمیتونم دیگه بنویسم عزیزم.بغضم گرفته عزیزم.
خدا بیامرزدش.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی