از هر دری سخنی
پسر نازم
باز من اومدم با کلی تاخیر از روزهای قشنگ با تو
بودن بگم.
امروز شما دقیقا 2 ماه و 14 روز سن داری.ماشالله
ماشالله انقدر ناز و خواستنی شدی که هرکی تو رو
میبینه عاشقت میشه.یه صداهای نازی از خودت در
میاری که نگوووووو .... دل همه آب میشه.
پسر گلم روزهایی که با تو میگذره اونقدر زیباست
که هیچی نمیتونه این خوشی رو از من بگیره.
چند روز قبل من و تو با مامان جون و باباجون
رفتیم عروسی شهر آذرشهر.خیلی نگران بودم که اذیت
میشی و بیتابی میکنی.ولی تموم نگرانی هام بیهوده
بود.چون از وقتی وارد تالار شدیم انقدر پسر خوبی
بودی که همه تعجب میکردن.سقف تالار پر بود از
چراغای آبی و توجه شما رو جلب کرده بود.طوریکه
یکسره به سقف نگاه میکردی.تو تمام عکسهایی که
انداختیم شما سرت رو به بالاست.از صدای آهنگ اصلا
اذیت نمیشدی و بیشتر خوشت میومد.طوریکه تو کریر
خوابت برده بود با وجود اونهمه صدا.آفرین نازم
وقت شام که آهنگ رو قطع کردند شروع کردی به نق
زدن و بیتابی کردن.حتی سقف رنگارنگ هم جذابیتی
برات نداشت دیگه.مامان جون گفت بخاطر آهنگ
اینجوری میکنی و درست هم میگفت.چون تا اهنگ پخش
شد شما باز آروم شدی و باز زل زدی به سقف.
خیلی برام جالب بود که برخلاف بچه های دیگه که از
صدای زیاد بدشون میاد و گریه میکنن شما اینقدر
آهنگ رو دوست داشته باشی.
الهی من فدات بشم.اینجور که معلومه میخوای راه
بابا وحید رو ادامه بدی و خواننده بشی و باهاش
بری عروسی.
نازگلم,مامان جون و باباجون خیلی به تو عادت
کردن.طوریکه یه روز نبیننت خیلی دلتنگت میشن.
دیشب که مامان جون واسه عمه زهرا آش دوغ درست
کرده بود قرار بود بابا وحید بره آش رو بده به
عمه زهرا و من و شما خونه باشیم.ولی مامان جون
که زنگ زد همجین معصومانه گفت مهسا توروخدا صدرا
رو بزار تو پتو بیارش من و بابایی ببینیم
دیگه...
میبینی توروخدا یه بار شد یکی منو بپیچونه تو
پتو ببره مامان جون ببینه؟؟؟؟؟!!!!!! حسودیم شد
والله..... عزیز هم تو همین وضعه ولی
چون سرش به
مراقبت از عمه زهرا و نی نی تو شکمش گرمه وقت
نمیکنه بیتابی شما رو بکنه.
صدرای من.الان که دارم برات مینویسم تو رو پاهام
دراز کشیدی و خوابیدی.انقدر قیافه ات معصومه که
آدم گریه اش میگیره.
امشب میریم خونه مامان جون تا شما رو حموم بده.
هرچند که اگه 10 روز همه حموم نکنی واسه من پاک
ترین موجود روی زمینی.
صدرای من,اینم یه سری عکس از شما گل پسر از
روزهای گذشته....
اینجا توی تالاره که شما تو کریر خوابیدی
از باباجون خواستیم تورو نگه داره.اومدیم دیدیم
دوتایی خوابتون برده.
این 2 تا عکس رو هم از سر بیکاری انداختم ازت
پسرم
الهی فدای نگاهای معصوم و خوشگلت بشم من.