..

پسرم چهل روزه شد

1391/11/21 4:34
نویسنده : مهسا عیب پوش
600 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازم

امروز یعنی جمعه 20/11/91 پسر نازم 40 روزه شدی.یعنی 40 روز از اومدنت به زندگی ما میگذره.از شروع خوشبختی دوباره من و بابا وحید.

پسر نازم انشالله عمرت همیشه جاودان باشه و هزاران هزار 40 روز سپری کنی.

امروز مامان جون بردت حموم و غسل 40 روزگیت رو ریخت و از خدا خواست تموم بیتابی و گریه های

شبانه ات تو 40 روزه گذشته بمونه و نی نی آرومی بشی.(انشالله)

 

جوجوی من میخوام از بلایی که پنجشنبه شب سر من و بابایی آوردی بگم.

دیروز من و بابایی خیر سرمون خواستیم شام بریم بیرون و البته تو رو هم ببریم و بعد بریم خونه عمه زهرا

واسه شب نشینی.

اول با مامان جون رفتیم دیدن آبا(مامان بزرگ من) و بعدش مامان جون مارو رسوند دفتر بابایی.کمی اونجا

وقت گذروندیم و تو با چشمای خمار از خوابت واسه بابایی دلبری کردی و بعد بابایی دفترو بست و راهی

شدیم تا شام بخوریم.

از اونجایی که با وجود تو توی این هوای سرد زمستونی نمیتونستیم از ماشین پیاده بشیم تصمیم گرفتیم

بریم از این پیتزا بگیر و ببر بخریم تا توی ماشین بخوریم زود و بریم مهمونی.

مامانی تا بابایی پیتزا ها رو آورد تو که شیر میخوردی شروع کردی به گریه و یکسره داد

کشیدی.

فکرشو بکن تو ماشین که یه محیط محدوده من چطوری میتونم تو رو آروم بکنم....

طوری شد که به بابایی گفتم مهمونی بیخیال.بریم خونه.اونم قبول کرد.من که شامم رو نخورم و بابایی

زود پیتزاشو خورد و خواست برگرده طرف خونه که تو یهو آروم شدی.ما هم تا دیدیم دیگه گریه نمیکنی

فرصت طلبی کردیم و رفتیم خونه عمه زهرا.

تو هم که ماشالله استاد خراب کردن من و بابایی شدی.اونجا من گفتم صدرا گریه میکرد داشتیم

برمیگشتیم خونه و کلی حرف دیگه از گریه و داد و بیداد تو .....

در عوض جنابعالی چی؟؟؟؟؟ مثل بچه های خوب آروم تو بغل عمه زهرا و عمو مجتبی و عزیز میگشتی و

انگار نه انگار 5 دقیقه قبلش خون من و بابایی رو تو کیسه کرده بودی و باعث شدی تو راه خونه اونا پیتزا

رو بدون سس و با عجله و نجویده قورت بدم.

همچین مودب بودی و این ور و اونور رو نگاه میکردی که خودم تعجب کردم.

آی پسر شیطون .....

 

راستی مامانی الان که دارم برات مینویسم بابایی رفته عروسی تا برای پسر گلمون پول در بیاره.مرسی

بابایی

فردا صبح بالاخره بعد از 30 روز میریم خونه خودمون و فردا شب اولین شبی هست که مامان جون

پیشمون نیست و من و بابایی تنهایی ازت مراقبت میکنیم.انشالله که گند نکاریم.هههههه

شما هم قول بده زیاد اذیت نکنی.من و بابایی گناه داریم بخدا.

مامانی ما اکثرا خونه مامان جونینا خواهیم بود.

برای مثال برنامه این هفته ما:چشمک

شنبه یعنی فردا:صبح میریم خونه خودمون

یکشنبه:ساعت 8 صبح تا 1 ظهر کلاس دارم و ساعت 7:30 شما رو میبریم خونه مامان جون تا ساعت 1

اونجایی و بعد از اتمام کلاس من و صرف ناهار میریم خونه خودمون.

دوشنبه:خونه خودمون هستیم.

سه شنبه:ساعت 11:30 تا 1 کلاس دارم و شما تو این 2 ساعت خونه مامان جون هستی و باز با اتمام

کلاس من و صرف ناهار میریم خونه خودمون.

چهارشنبه از ساعت 11:30 تا 5:45 عصر کلاس دارم و شما باز اونجایی و بعد از کلاس میام دنبالت و

میریم خونمون

پنجشنبه:از ساعت 11:30 تا 1 کلاس دارم.میام خونه مامان جون واسه ناهار و ساعت 4 میرم آرایشگاه و

شب هم که به مناسبت ولنتاین(بزرگ شدی خودت میفهمی چه روزیه و فلسفه ولنتاین چیه) با بابایی

میریم بیرون و باز خونه مامان جونی تا جمعه صبح که بیایم دنبالت

جمعه:خونه خودمون هستیم.

هههههههههههههههههه

مامانی با این حساب تو کلا خونه مامان جون بیشتر میمونی تا خونه خودمون.

مامان جون به این برنامه هفتگی میخنده و میگه میدونستم اینجوریه نمیذاشتم نی نی بیاری.....

البته اینم بگم که مامان جون خیلی دوست داره و هی میگه تا عید بده صدرا رو من نگه داره براتون.هم

بزرگتر میشه کمتر اذیت میکنه و هم تو به درس و دانشگاهت میرسی.که البته من قبول نمیکنم.چون هر

چقدر هم نگه داری از تو سخت باشه که انشالله نمیشه.... باز من عاشق اینم که با تو بخوابم و با تو بیدار

بشم.

فقط جان من تو هم مراعات منو بکن.

 

درضمن صدرای من احتمال میدم دیرتر بتونم وبلاگتو آپ کنم چونم دیگه مامان جونی نیست که تورو نگه

داره و من بیام پای نت.

 

یه بغل میبوسمت  بسر گلم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

باباي مليسا
21 بهمن 91 10:15
با سلام . وبلاگ مليسا خانم بالاخره بعد از 2 ماه به روز شد . خوشحال ميشم قدم رنجه كنيد و با نظرات زيباتون اين كلبه مجازي كوچيك رو منور و قشنگتر كنيد . منتظرتون هستيم .
زهره
24 بهمن 91 17:44
عزیزم من شمارو لینک کردم منو لینک نمی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟


کردم عزیزم
خاله اسماء ، فرشته کوچولو
28 بهمن 91 2:03
ههههههههههه ای بابا گناه داره دامادمون ...بیار خودم نگهش میدارم شبم میبرم پیش نامزدش خخخخخخخ والااااااااااااااااااااااااا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد