عشق مامان 2 ماهه شد
پسر نازم
4 روز پیش یعنی روز ولادت پیامبر(ص), 1 ماهگیتو
تموم کردی و وارد ماه دوم زندگیت شدی.منو
بابایی میخواستیم برات کیک بگیریم و خونه مامان
جون یه تولد 5 نفره بگیریم.عصرش که رفتیم دنبال
کیک کوچیک,دریغ از یه کیک تو قنادی ها.چون تعطیل
بود و هیچ قنادی کیک نداشت.فقط یه قنادی کیک
کوچولو داشت که اونم تازه نبود.آخر سر هم مجبور
شدیم دست از پا درازتر با یه پاکت کیک عسلی برگردیم خونه.
پسر عزیزم روز 4 شنبه و تاریخ 11/11/91
من,بابایی,خاله آرزو و مامان جون بردیمت پیش
دکتر ابراهیم پور تا ختنه بشی.
واااااااای مامانی......
هرچی مامان جون گفت برو بیرون بشین قبول نکردم و
رفتم اتاق معاینه و با اینکه موقع عمل ختنه من
چیزی ندیدم بازم از صدای گریه تو داشتم دیوونه
میشدم و گریه میکردم.بابایی سرمو بغل کرده بود و
با دستاش گوشامو گرفته بود تا صدای گریه ات رو
نشنوم ولی بی فایده بود و تو چند قدم اونطرف تر
داشتی گریه میکردی.
داشتم دیوونه میشدم عزیزم.از
شدت گریه لبات سیاه شده بود و چشمات هم باد کرده
بود.شکر خدا که الان حالت بهتره و دیگه درد
نداری. شکر خدا . . .
امروز 91/11/14
امروز صبح با بابایی رفتیم برای انتخاب واحد
دانشگاه من.کلی معطل شدیم و تا ساعت 2 بعد از
ظهر خونه نیومدیم.حالا بازم خوبه پیش مامان جون
بودی و خیالم راحت بود.
بعد از ظهر هم رفتیم دکتر برای کنترل ماهیانه شما گل پسرم.
امروز یعنی با سن 34 روزه بودنت وزنت 4770 کیلو بود.ماشالله گل پسرم.
پسرم یواش یواش خنده هات واقعی میشه.طوری زل میزنی تو صورت کسی که داره باهات حرف میزنه و با کنار لبت میخندی.
فندق من وای که چه شیرینه لبخندای کوچولوی تو.
خدایا ممنونم به خاطر این نعمت خوشگلی که بهمون دادی.
یه بغل عکس خوجل
واااااااااااای.... پس شلوارت کو؟؟؟؟؟
چه جدی نگاه میکنی فدات شم
بدون شرح های عاشقانه از پسر زیبای روی من
این عکس رو مخصوص برای خاله وندا گذاشتم که لخت و پتی ببیندت و عشق کنه.هههههه
خدا جونم ممنونم ازت.بخاطر همه چیز.زندگیم . . . همسرم . . . پسرم . . . خانوادم . . .
عاشقتم خدا جون