پسرم رفته تولد
ناز نازه مامان
دیروز تولد 6 سالگیه فرهان جون بود.پسر دوستم خاله روهینا.
اولش دو دل بودم که ببرمت یا نه.
حتی به مامان جون گفته بودم که میبرمت خونشون تا اونجا بمونی.
صبح که داشتی تخم مرغت رو میخوردی کلی برام دلبری کردی و دلم
آب شد و یه لحظه تصمیم گرفتم که ببرمت.
ظهر رفتی خونه مامان جون تا حموم کنی و منم آماده بشم.
وقتی تموم شدم با بابایی اومدیم دنبالت.وااااای چه پسر ناز و
خوشتیپی شده بودی.
بابایی ما رو رسوند خونه خاله روهینا و خودش رفت تا به کاراش برسه.
پسرم فقط همینو بگم که رو سفیدم کردی.از لحظه ورود آروم و بی
حرکت بغلم نشسته بودی و نگاه میکردی.به آدم ها... به تزئینات تولد
... به نی نی ها .... خلاصه خیلی پسر ارومی بودی.
قشنگ هم از خودت پذیرائی کردی.موز... شربت .... کیک ... آش دوغ ...
حتی نیم ساعتی هم بغلم خوابیدی.
مامانی ازت ممنونم که عین نی نی های بد گریه نکردی و اصلا اذیتم
نکردی.خوشحالم از اینکه بردمت تولد.
بهم ثابت کردی که پسر خوبی هستی.
بووووووووووووس