تولد مامان مهسا
عزیزکم امروز تولدم بود.1367/9/26
خیلی دوست داشتم پیشم بودی. با بابایی شام رفتیم بیرون.
جات وااااااااقعا خالی بود.
دوست داشتم پیشم بودی تا تولدم شیرین تر و لذتبخش تر بشه. آخه میدونی عسلم... من خیلی عجولم و صبر کردن برای به دنیا اومدنت خیلی سخته برام.
سه شنبه میریم دکتر و اگه خدا بخواد وقت دقیق زایمان رو میگه بهمون.ولی اونجور که مامان جون حساب کرد 13 روز دیگه بغل منی انشالله.
عزیزم از همین جا از بابایی,مامان جون و بابا جون(مامان و بابای من),خاله آزاده,خاله آرزو,عزیز و بابا بزرگ(بابا و مامان بابایی) و عمه زهرا بابت کادوی تولدم تشکر میکنم. دست همگی درد نکنه.
صدرای مامانی به من یه قولی باید بدی. قول بده صحیح و سالم بیای بغلم. قول بده با خنده هات زتدگی من و بابایی رو شیرین تر کنی. شاید این حرف به نظر خنده دار باشه ولی اینو بدون که تکیه گاه من تو این زندگی وجود توست. من به تو تکیه میکنم تا شونه به شونه بابایی تو مسیر زندگیم قدم بردارم.
تو فرشته ای هستی که خداوند بالهاشو ازش گرفت تا بیاد تو زندگی ما و فرشته ما باشه. تو مفهوم زندگی هستی. تو شوق نفس کشیدنی. تو معنی عشقی. تو تنها کسی هستی که ندیده عاشقشم و از حس اینکه بزودی پیشم هستی چشمام از اشک پر میشه.
پسرم.... دوستت دارم.
همسرم... عشق با تو معنی گرفت و با وجود ثمره عشقمون جانی دوباره گرفت.
من عاشق هر دو شما هستم.