..

روز شماری برای بغل کردن ناز مامان

بیا بغلم دیگهههههههههه..... منتظر بودن خیلی سخته. دلمون برات خیلی تنگیده. زودتر بیا بغلم تا ببینم بابایی که اینقدر ادعا داره کمکم میکنه واسه نگه داشتنت تو چه وضعی میفته با گریه های وقت و بی وقتت. اصلا ما بابا رو لازم نداریم واسه نگه داشتنه تو. خودمون با هم بازی میکنیم. خوش میگذرونیم. بابا که از سر کار اومد خوشگل و ناز میریم جلوش. مگه نه مامانی؟   ...
23 دی 1391

حوصلم سریده مامانی

خوشگل مامان...عسلم...فندق نمکیه من... امروز من بدجور حوصله ام سر رفته. الان با بابایی و مامان جون و بابا جون (مامانی بابایی من) میریم خونه خاله آزاده عمو نادرو ببینیم.اوف شده. بعد میریم خونه مامان شهناز(مامان بابایی). دوست دارم زودتر بیای بغلم تا 3 تایی بریم مهمونی. ...
23 دی 1391

عشق یعنی انتظار...انتظاری هرچند سخت...

عزیزم... پسرم... عشق زندگیم...   8 ماهه منتظر اومدنت هستیم و الان داریم روزشماری میکنیم تا خدا تو رو به ما بده. انتظارخیلی سخته.انتظار کشیدن برای بغل کردنت,بوسیدنت,بوییدنت...    انتظار روزی که تو چشمات نگاه کنم و خدا رو شکر کنم که تورو به من داد. روزها نمیگذره.حس میکنم خیلی طول میکشه این ماه آخر. گاهی وقتا کنجکاو میشم تا بدونم چه شکلی هستی؟شبیه منی یا بابایی؟ فقط از خدا میخوام تو رو سالم بده بغلم. تو نباشی من میمیرم. ...
23 دی 1391

عزیزم مامانی و بابایی اوف شدن

پسر نازم دیروز من و بابایی کلی کار کردیم و خسته شدیم کوچه ما که شکر خدا انقدر ساختمان سازی میکنن شده عین کوچه های دهات که گل و خاک هستند.ما هم مجبوریم ته کوچه از ماشین پیاده بشیم و پیاده بیایم خونه.اونجا هم بین 2 تا جدول گوده و همیشه احتمال هست که با کله بیافتیم زمین. دیروز بابایی رفت کارگر بیاره اونجا رو پر کنن از خاک و ماسه تا راحتتر بریم بیایم.ولی چون جمعه بود کارگر پیدا نکرده بود و مجبورا خودش بیل و فرغون کارگرا رو برداشت تا خودش انجام بده.به قول بابا جون,بابایی دیروز تو استخدام اداره راه بود. از طرفی هم نگو فرغون پنچره و بابایی مجبورا فرغون پر از خاک رو میکشیده که خیلی هم اذیت شده و کمر درد گرفته ...
23 دی 1391

اتاق صدرای مامان آماده شد

پسر گلم سلام.خوبی عسلم؟   صدرای من بالاخره اتاقت آماده شد. دیروز خاله آزاده با پسرخاله آیاز و خاله آرزو با پسر خاله مهیار و پسرخاله ماهان اومدن اینجا تا اتاقت رو برای اومدنت آماده کنن.مامان جون و بابا جون هم که طفلی ها چند روزه علاف ما هستن. همه بسیج شدن و از ساعت 5 شروع کردن تا ساعت 12 شب هم اتاقت تموم شده بود و هم خونه رو تغییر دکوراسیون دادن. دست همه درد نکنه. عزیزه دلم هنوز از اتاقت عکس ننداختم چون بعضی چیزهای ریزه میزه رو نخریدیم هنوز.انشالله وقتی همه خریدات تموم شد عکسای حوگشل میگیرم و میزارم تو وبلاگت. شب که همه رفتن بابایی رفت تو اتاقت و با دقت همه چیزو نگاه ...
23 دی 1391

عکسای اتاق پسرم . . .

                                                        پسرم هنوز وقت نکردیم آینه ات رو بزنیم به دیوار.عزیزم رو دیوار پیش تختت جای پازلهاییه که خاله آزاده درست کرده.هنوز نزدیم. عزیزم فقط موند آدم اهنیت که اونم بخریم و عکسش رو هم میزارم.اون آدم آهنی تو قفسه ات ماله بچگی بابایی بود که من به عنوان...
23 دی 1391

چرا تموم نمیشه؟

پسرم چرا این روزای آخر تموم نمیشه؟دلم گرفت آخه.... دوست دارم زودتر بیای بغلم. دوست دارم پیشم باشی.خسته شدم از منتظر بودن.خیلی سخته. 26 آذر تولد منه.ایکاش اون روز پیشم بودی.حیف... مخصوصا انتظار این روزای اخر دیوونه میکنه منو. پسرم واسه روزایی که پیشمون هستی کلی برنامه چیدم. یه نمونه از برنامه هایی که من و بابایی داریم برات این مکالمه بود که امشب داشتیم: من:امسال عید نمیتونیم بریم مسافرت چون صدرا 2-3 ماهه میشه. بابایی:نه دیگه.نمیشه رفت. من:خوب شهرای نزدیک چی؟مهاباد یا پیرانشهر میتونیم بریم که! بابایی:آره اونا رو میشه صبح تا شب رفت و برگشت.منم دلم میخواد مهاباد بر...
23 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد