این روزهای ما
چند روز پیش داشتم تلویزیون نگاه میکردم و شما هم داشتی بازی میکردی. روروک
شما هم گوشه حال بود که اصلا استفاده هم نمیکنیم.به جز موارد ضروری که لازم
باشه 1-2دقیقه برم جایی و شما رو میزارم تو روروک.
یه لحظه که چشم چرخوندم دیدم شما تو روروک نشستی.یک لحظه نفهمیدم که چجور
نشستی تو روروک. و برای اینکه بفهمم موضوع چیه از روروک آوردمت پایین و نشستم
رو مبل ولی اینبار نگاهم رو تو بود.
خیلی جالب بود که شما به زور و با کمک پایه های روروک خودتو کشیدی بالا و
نشستی تو روروک.البته با یک پا روی هوا و بیرون از روروک.حیف که اون لحظه دوربین
تو اتاق بود وگرنه حسابی ازت عکس مینداختم.البته دفعات بعد که باز اینکارو تکرار
کردی ازت فیلمبرداری کردم و گذاشتیم صفحه فیسبوکم که دوستامون ببینن شما چه
تقلایی میکنی تا بشینی تو روروک.
دو تا کار هم جدیدا یاد گرفتی. 1- بای بای میکنی. 2-وقتی خوشحال میشی و ذوق
میکنی,تند تند پاهاتو میکوبی زمین و میخندی.
داخل اتاق ها میری و درو پشت سرت میبندی.بعد با حالتی شیطنت آمیز درو باز میکنی
و میخندی و باز میبندی.
اصلا از تاریکی نمیترسی و تو اتاق تاریک با در بسته میشینی.
گوشی رو میگیری دم گوشت و حرف میزنی.البته چون گوشی من بزرگه و سنگینی
میکنه,از دستت میفته و از پشت میفته زمین.
2 روزی بود که عمه زهرا و باران جون خونمون مهمون اومده بودن.تو این 2 روز
اساسی حسادت میکردی به باران.دوست داشتی بری بغل کسی که باران رو بغل
کرده.وقتی هم که بغلت نمیکردیم.نق میزدی و پای باران رو میکشیدی.
پستونک باران رو که میدادیم دستت,میبردی میذاشتی دهان باران.بماند که یکی از
پستونک های باران رو گم کردی و مجبورا عمو مجتبی رو از خواب بیدار کردیم تا بره
پستونک بخره تا باران بتونه بخوابه.
وقتی به یه موضوعی میخندیم وایمیستی جلومون و بلند بلند میخندی.وقتی بهت توجه
نکنیم با دست میزنی رو صورتم که یعنی منو ببین و باز بلند بلند میخندی.
امروز که شرکت نرفته بودم و کل روز با هم بودیم حسابی بازی کردیم و کشتی
گرفتیم.
امروز یه چیزی یاد گرفتی.وقتی میگم بینی کو؟ دستت رو میزاری رو بینی من.
الهی من فدات بشم که هرچی از کارا و شیطنتت هات بگم باز کم گفتم.
عزیزم عکسهات آپلود نشد.حتما فردا امتحان میکنم باز.
بووووووووس