..

دلیل کم کار شدن وبلاگ صدرا جون

  عشق مامان یه مدتی میشه کمتر میام وبلاگت و خاله جونی ها نگران شدن از کم کاریمون. منم با این پست میخوام دلیل کم کاریمو توضیح بدم. دوستای گلم همونطور که اکثرا میدونید, همسر من خواننده ست و تقریبا از 2 سال قبل این شغل منم درگیر خودش کرد و من شدم دی جی مراسمات و مدیر برنامه های همسرم. حتی تا چند هفته قبل از بدنیا اومدن صدرا هم مراسماتم رو میرفتم و یه جورایی معروف شده بودم به دی جی حامله. بعد از زایمانم هم اولین مراسمم رو 20-25 روز بعد از زایمانم رفتم.میخواستم بیشتر استراحت کنم ولی مشتری هام و همکارهایی که باهاشون کار میکردم بهم مهلت استراحت ندادن. الانم یه مد...
29 مرداد 1392

حرف دل یهویی

عشقم ....  الان خونه مامان جون هستی و من یهویی دلم برات تنگ شد. تو عشق منی.اونقدر دوست دارم که حد و مرز نداره. مامان جون یه تکیه کلامی داره که میگه : حاضرم از یه مرض صعب العلاج ذره ذره بمیرم ولی یه تیغ هم تو دست شما بچه هام نره. اونوقتا زیاد درک نمیکردم این حرف رو.شاید هم خندم میگرفت.ولی الان که خودم مادر شدم کامل حرفش رو درک میکنم. صدرای من.... حاضرم همین الان جونم رو واست بدم. من بدون تو می میرم. تو معنای زندگی منی. من عاشق تو و البته بابا وحید که حس عاشقی رو با من آشنا کرد. از روزی که باباوحید رو شناختم زندگیم قشنگتر شد...
21 مرداد 1392

پسرم دوربین دوست داره

عشق کوچولوی من دیروز میخواستم بخوابونمت ولی باز طبق معمول داشتی لجبازی می کردی و نمی خوابیدی. منم به ذهنم رسید که شما عاشق دوربین عکاسی هستی و دوربین شاید کمی آرومت بکنه که البته حدسم درست بود و با دیدن دوربین آروم شدی. منم تا دلم میخواست ازت عکس انداختم.   اینم چادر معروفت که حتی سوژه فیس بوک هم شده به لطف عمو افشین     بقیه عکسها تو ادامه مطلب       اخماشو ببین تو رو خدا......     انقدر ازت عکس انداختم که نگو... اینجا هم دارم از پاهات عکس میندازم تا بخندونمت و موفق ه...
21 مرداد 1392

پسرم رفته ماهی کبابی بخوره

خوشگلم روز شنبه صبح,از خواب که بیدار شدیم دیدم بعد از یک هفته خونه مامان جون بودن هنوز تو حس آشپزی و خونه داری نیستم و دنبال یه جایی میگردم واسه تلپ شدن و از طرفی هم میخواستم برم خونه آبجی زهرا تا با شکم بارانی ببینمش. باهاشون قرار گذاشتم که ناهار بریم اونجا و شام هم پرورش ماهی تا ماهی کبابی بخوریم.   بماند که چقدر شیطونی کردی و من در کل نفهمیدم که ماهی خوردم یا مرغ؟! توی تمام عکس ها هم خستگی از سرو روم میباره چشمام کلا چپول شده خخخخخخخخخخخ  ولی بازم خیلی خوش گذشت. اینم عکسای پرورش ماهی ... چه قیافه ام خنده د...
21 مرداد 1392

چرااااااا؟

صدرا جونم شما از پایان پنج ماهگی غذای کمکی میخوری و ماشالله خووووووووب هم میخوری. ولی جالب اینجاست که همه چیز رو برای بار اول خوووووووب میخوری و بعد دیگه درست و حسابی نمیخوری. مثلا سوپ رو بار اول خووووووب خوردی ولی بعدش ادا در آوردی. سرلاک,آبمیوه,تخم مرغ و سیب و گلابی رنده شده رو همچنین. نمیدونم چرا اینجوری شده غذا خوردنت!؟ ولی بازم در کل خوب میخوری.چون به غذاهای ما پاتک میزنی و بی نصیب نمیمونی. عاشق لحظه ای هستم که یه چیزی رو زیر لثه هات اینور اونور میکنی تا بخوری. بووووووووووووووس ...
21 مرداد 1392

صدرای من

صدرای من عزیزکم من یک هفته ای نبودم چون روز شنبه یه عمل جراحی کوچیک گذروندم و چند روزی خونه مامان جون بودیم تاروز قبل از عید فطر که اومدم خونمون. یک شب شما رو آوردم خونه پیش خودم تا نگهت دارم و کمتر به مامان جون زحمت بدیم ولی همون یه شب بهم ثابت شد که شما واقعا شلوغ و شیطون شدی و با وجود بخیه های من نگه داشتنت خیلی سخته. مامان جون هم تا دید اذیت میشم شما رو برد خونه پیش خودش. قربون مامان جون برم من که با روی باز  اینقدر زحمت ما رو میکشه و چیزی نمیگه.   روز عید هم که چون نوعیده آبا بود,همه خونه مامان جون بودیم.ال...
21 مرداد 1392

خخخخخخخخ

عزیزم من دارم میرم بیرون.البته با شما.... با عجله اومدم عکسی که امروز ازت انداختم رو بزارم بعد برم.آخه خیلی جیگره این عکست و من نمیتونم صبر کنم تا بعدا با بقیه عکسات بزارمش.     فدات بشم من عشق من.... خوشتیپه من..... دیوونتم....   ...
17 مرداد 1392

عکس تخم مرغی

  اینم از صبحانه امروز شما که منه بدبخت با بدن بخیه خورده که خیر سرم 5 روزه عمل شدم برات آماده کردم و شما خورده زیراندازت دادی ولی خودت نخوردی.   انگار بشقاب خوشمزه تره....   نوش جون شما و زیر اندازت هههههههههه ...
17 مرداد 1392

اولین عید فطر بدون آبا

  چه رسم بدی شده رسم جدایی روزگار.... این عید فطر اولین عید فطر بدون وجود آبا ست. هر سال که برای دستبوسی خونه مامان جون میرفتیم آبا رو هم میدیدم.میومد تو هال می نشست و از دیدن نوه و نتیجه هاش لذت میبرد. امسال چی؟ دلم به عید دیدنی خوش باشه که سر مزارش رفتیم؟ نه... قانع نیستم. من نمیخوام برای عید دیدنی برم سر مزار مامان بزرگم.عید دیدنی که نتونم بغلش کنم نمیخوام.عید دیدنی که یه جای شیرینی عید,حلوای مامان بزرگمو بخورم نمیخوام. میخوام برم پیشش.بشینم پیشش.بغلش کنم.دستای ترک زده شو رو ببوسم.دلم هواشو کرده.میخوام ببینمش. آبا....الینن چوخ نا...
17 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد